خلاصه داستان : در سال ١٨٦٤ سروان جان هیز به كلرادو میرود تا از مسیر عبور دلیجان هاى حمل طلا محافظت كرده و به كمك جبهه شمال در جنگهاى داخلى بپردازد...

خلاصه داستان : کانترل ها دو نفر از اعضا اسیر شده که به رنجر های آریزونا پیوستند را نابود و ازبین می برند.

خلاصه داستان : یک افسر سواره نظام جوان، وظیفه دارد که گروهی از آپاچی ها را که در معرض خطر در حومه شهر هستند،حمایت کند ...

خلاصه داستان :ویلیارد از سوء قصد اجتماعی، از سوی همکارانش سرگرم شده است و از شرکتی که توسط پدر مرحومش توسط رئیس خود آغاز شده، فشرده شده است.

خلاصه داستان :"کلی" در شهر "گرنتویل" به عنوان فروشنده نیمه وقت مشغول بکار شده و آرامش درونی خود را پیدا می کند. او با "گریف" رئیس پلیس شهر آشنا شده و شبی عاشقانه را با او می گذارند. او در گذشته دچار آسیب روحی شده و در نهایت به عنوان پرستار کودکان معلول در بیمارستان مشغول بکار می شود...